Quantcast
Channel: امام ما، حسن صباح علی ذکره السلام
Viewing all articles
Browse latest Browse all 20

نامه به کسی که اکنون او را نمی شناسم...

$
0
0

فرزندم!

مدت ها بود که قصد داشتم برایت بنویسم، اما به هر دلیلی نمی شد. اکنون قلم به دست گرفته ام تا از این روزگار و زندگی برایت بگویم. برای تویی که اصلآ نمی شناسمت و نمی دانم چه موقع پای، در این آشفته بازار می گذاری. من حتی مادر تو را هم نمی شناسم. ولی این ها بهانه خوبی نیست برای خاموش بودن و ننوشتن. می نویسم آن چه را که باید بدانی...

فرزندم!

من از "امروز"دنیا با تو حرفی نمی زنم. زیرا هر زمانی مقتضیات خاص خود را دارد. دنیا تغییر خواهد کرد و مکتب ها و مسلک های گوناگون به وجود می آیند. با تبلیغ ها و زرق و برق های فراوان. من از آن روز اطلاعی ندارم، تو با عقل خویش آن ها را ارزیابی کن که بزرگ ترین هدیه خداوند به تو قوه عقل است. فقط بدان که هرگز اکثریت، دلیل بر حقانیت نیست. چه بسا که هزاران نفر نمی فهمند و یک نفر می فهمد...

من از آن چیزی برای تو خواهم نوشت که مختص امروز نباشد و از زمان پیدایش انسان بوده و هست و خواهد بود. از انسانیت برای تو می نویسم که دستخوش تغییر زمان نمی گردد. من نمی دانم که تو با چه جنسیتی پای در این دنیا خواهی گذاشت. پس ابتدا آن چه که برای هر انسانی _فارغ از مرد یا زن بودن_ صادق است می گویم.

دلبندم!

من هرگز دین و آیین خاصی را به تو دیکته نخواهم کرد که تو در انتخاب راه و روش و آیین و مسلکت آزادی. اما جدای هر دینی، خدایی هست که نشانه هایش از در و دیوار و زمین و زمان بر تو می بارد. به هر سو که بنگری او را خواهی دید. در ذره ذره عالم او آشکار است. اگر روزی به آن نقطه رسیدی که خدای را منکر شدی، بدان که تا گردن در منجلاب فرو رفته ای و چشمت را بر تمام عالم بسته ای که او را نمی بینی.

با صد هزار جلوه برون آمدی که من             با صد هزار دیده تماشا کنم تو را

فرزندم!

در زندگی زشتی های بسیاری هست که لباسی بس زیبا به تن کرده اند. آن چنان زیبا که تو را می فریبد و در دام خویش می اندازد. به هوش باش و فریب این جامه خوش رنگ را نخور که از درون فاسد و کرم خورده اند. مبادا مصداق بیت سعدی شوی و "همه خواب و خور و خشم و شهوت"باشی که انسان بودن چیزی فراتر از این است. وگرنه انسان را چه تفاوتی با حیوان بود؟!

بدان که یک عمل ناپسند، یک بار در نظر تو زشت است، دو بار زشت است، بار سوم برایت جلوه ای طبیعی پیدا می کند. مبادا که قبح یک عمل وقیح در نظرت بریزد.

بر حذر باش از بی حیایی، که آن کس که حیا نداشته باشد به هر عمل شنیعی دست خواهد زد و به هر ریسمان پوسیده ای چنگ می زند که خویش را توجیح کند.

عزیز پدر!

مبادا انسانی را بندگی کنی و برای حاجتی روی نیاز به درگاه انسانی آوری که تنها کرامت انسانی و عزت نفس خویش را لکه دار کرده ای. تنها به خود متکی باش و به همت بلند و تلاش و پشتکار خویش چشم بدوز و فقط و فقط یاری از خداوند بخواه که اگر اراده او بر چیزی باشد احدی یارای مقابله با آن را ندارد.

آدم از بی بصری بندگی آدم کرد                         گوهری داشت ولی نذر قباد و جم کرد

یعنی از خوی غلامی ز سگان پست تر است          من ندیدم که سگی پیش سگی سر خم کرد

و اگر خود روزی به درجات بزرگی رسیدی از کبر و غرور بر حذر باش. آن گاه که باد نخوت به سراغت آمد خود را با خدای قیاس کن که نیاز بی شمار خویش را دریابی و بدانی که بزرگ اوست، نه تو...و به خود گوش زد کن که غرور، آفت بزرگی است...

فرزندم!

وطن پرستی از ارزش های انسانی است. همیشه عشق به وطن را در دل داشته باش اما بدان که فاصله بین وطن پرستی و نژاد پرستی یک تار موست. وطن پرستی ارزش است و نژاد پرستی ننگ. بر لوح خاطرت ثبت کن که قبیله ای را به جرم گناهی که پدرانشان قرن ها قبل مرتکب شدند، گردن نمی زنند. می بینی چه مرز باریکی وجود دارد؟! تیز بین و هشیار باش که از این گونه مرزها در زندگی فراوان است. فاصله بین شجاعت و حماقت هم این گونه است...

دخترکم!

تو وجودت قداست دارد و قیمتی نمی توان برای آن تعیین کرد. گوهری در صدف وجودت پنهان است که بهایی گزاف دارد و آرامشی در رخسارت و کلامت نهفته است که بودنت را برای هر مردی لازم می کند. مبادا که خویش را به پشیزی بفروشی. آگاه باش که بهای تو زر و گوهر این دنیا نیست. بهایش معنوی است و روحانی. بهایش عشق است و محبت.

آرام جان پدر!

تو خلق نشده ای که در حسرت آغوشی به زاری بنشینی، تو خلق شده ای که آغوشت پناهی باشد برای دل شکستگان. در زندگی گرگ صفتانی خواهی دید که لاف عشق و محبت می زنند اما اهریمن هوس، بر وجود پلید آن ها مستولی است. به هر حیله ای متوسل می شوند که تو را بفریبند. خلقت تو به گونه ای است که احساساتت نرم و لطیف و ظریف است و این دقیقآ همان موضعی است که ممکن است از آن زخم بخوری. یقینآ آنان که فطرت انسانی خود را فراموش کرده اند از همین نقطه قصد فریب تو را دارند. مبادا فریب بخوری. مبادا بگذاری تو را به بازی بگیرند. مبادا حیلت های آنان را باور کنی...

اما همه عالم را هم زشتی نگرفته است. قطعآ می بینی کسی را که عاشقانه به تو عشق می ورزد و معصومیت نگاهت را به هیچ نمی فروشد و تمام هستی اش را نذر چشمانت می کند و آن روزی است، که باید خود را غرق کنی در زیبایی عشق...اما از یاد مبر عزیزکم، آن که عاشقانه دوستت دارد، هرگز از تو درخواستی نمی کند که سیاهی عملش، بر سپیدی دلت تا همیشه بماند...

خوش بود گر محک تجربه آید به میان             تا سیه روی شود هر که در او غش باشد

پسرم!

بدان که "مرد"بودن تفاوت بسیار دارد با "نر"بودن. مرد باش و مردانه زندگی کن. دختران و زنان بسیاری را خواهی دید که از هزار مرد، مردترند! تو باید چون کوه استوار باشی و بار سنگین سختی ها و دشواری های زندگی را تاب بیاوری. تو باید تکیه گاهی باشی امن، برای او که به تو تکیه خواهد کرد و این یکی از رسالت های بودن توست...

مبادا برای لحظه ای لذت، احساسی را به بازی بگیری، دلی را بشکنی و بعد، چون فاتحان بنشینی و بگویی و آن را مایه افتخار خویش بدانی و به پستی و هرزگی بنازی و مباهات کنی. چیزی که پدرت بسیار دیده است و یقینآ تو نیز خواهی دید. آنچه مایه افتخار است، هنر، علم و دانش، اندیشه و شخصیت زیبایی است که به دست آورده ای نه لا ابالی گری. پایبند بودن به اخلاقیات موجب افتخار است، نه بی بند و باری و بی صفتی. چیزی که نه مختص دین خاصی، که مربوط به انسانیت است...

آن روزی که نگاهت با نگاهی دیگر تلاقی کرد و حادثه زیبای عشق رخ داد و دلت لرزید و طنین خوش آهنگ کلامی بر تارهای دلت زخمه می زد، مرد باش و ثابت قدم بمان. مبادا روزی دیگر، محو نگاهی دیگر شوی که بی وفایی ننگی است بر قامت مردانه ات که تا ابد پاک نخواهد شد...

                                                                           ***

فرزندم!

این دنیا زیبایی های فراوان دارد. به زیبایی دریا نگاه کن که چگونه در دور دست ها به آبی بی کران آسمان می پیوندد. به موسیقی موج هایش گوش کن. بارش باران را در بهاران ببین و از طراوت درختان تازه شکوفه زده لذت ببر. رقص دانه های برف را در آسمان ببین و زیر این برف زیبا یک فنجان چای گرم بنوش و غرق در لذت شو...

فرزندم!

من تو را به مسلخ نکشانده ام، به دنیا دعوتت کرده ام که زیبایی ها را ببینی...

به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقی

                               به صد دفتر نشاید گفت، شرح حال مشتاقی...


Viewing all articles
Browse latest Browse all 20

Latest Images

Trending Articles





Latest Images